نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها

امید

جمعه, ۳ دی ۱۳۸۹، ۱۰:۵۰ ب.ظ

یکی بود یکی نبود

چهارشمع به آهستگی می سوختند و در محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید

شمع اول گفت:من صلح وآرامش هستم اما هیچ کسی نمیتواند شعله ی مرا روشن نگه دارد.من باور دارم که به زودی میمیرم

سپس شعله ی صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد

شمع دوم گفت:من ایمان هستم و برای بیشتر آدمها دیگر در زندگی ضروری نیستم,پس دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم

پس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت

شمع سوم با ناراحتی گفت:من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم

انسانها من را در حاشیه ی زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند.آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند

طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد

ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید وگفت:چرا شما خاموش شده اید,شما قاعدتا باید تا آخر روشن بمانید

سپس شروع به گریه کرد

آنگاه شمع چهارم گفت:نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ما میتوانیم بقیه ی شمعها را دوباره روشن کنیم

من امید هستم

  • نیم نگاه

نظرات  (۲)

متن قشنگی بود . تا شقایق هست زندگی باید کرد (ته امید بود )
  • باران تلخ
  • سلام...
    متن جالبی بود...
    اما یه مشکلی که داشت این بود یه کودک چطور میفهمه که شمع قاعدتا باید تا آخر روشن بمونه؟!!!!!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی