نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها
۲۱
خرداد

  • نیم نگاه
۲۰
خرداد

بعدا نگید من گفتم، گفتمان انقلاب اسلامی یعنی جلیلی در واقع

گفتمان انقلاب اسلامی > جلیلی

بنده از آقای جلیلی به جهت مقاومت و دفاع از حقوق ملت ایران تشکر می کنم، اما باید اضافه کنم افراد دیگری هم در این گفتمان هستند.

حالا این که ایشان اصلحند یا نه، کارشناسان باید نظر بدهند


  • نیم نگاه
۲۰
خرداد

در مناظره روز جمعه هیچ کس به اندازه حدادعادل، این یار انقلاب و عمار رهبر، خودش را فدای گفتمان انقلاب اسلامی نکرد؛ به او رأی دهم.

خبرگزاری فارس: حدادعادل خود را فدای گفتمان انقلاب اسلامی کرد+پوستر

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس وبلاگ دوئل نوشت: چرا حداد عادل؟ خیلی فکر کردم؛ لکن مستندهای همگی را دیدم و ایضاً مناظره‌ها را و تیم‌ها را و حرف‌ها را.

مناظره روز جمعه، دلم را گرم کرد؛ هیچ کس به اندازه این یار انقلاب و عمار رهبر، خودش را فدای گفتمان انقلاب اسلامی نکرد؛ نه عزیزان مدعی گفتمان انقلاب و نه برادران مدعی همت جهادی.

جمعه در مناظره و دیروزترها در میان مستندها، جای فتنه و انحراف خالی بود؛ اما حداد عادل، با مستند‌اش …با جملات‌اش … با دفاع تمام قد‌اش از گفتمان انقلاب اسلامی، مرا وا داشت تا با دلی آرام و قلبی مطمئن، به او رأی دهم.

نه به او، که به گفتمان انقلاب اسلامی حقیقی؛ او را آنقدر معتدل و انقلابی یافتم که از تمام ظرفیت نامزدهای اصولگرای دیگر در دولت‌اش هم استفاده خواهد کرد.

او را آن قدر انقلابی و آرام یافتم که باورم هست باید رأی‌ام را به پای او بگذارم؛ چه اقبال عمومی داشته باشد و چه خیر؛ با احترام به همه نامزدهای اصولگرای دیگر که زحمت کشیدند، لکن هیچ کس را چون حداد، انقلابی و مدبر و معتدل نیافتم.

 

طرحی را که خودم برای آقای حداد عادل کار کردم را منتشر کردم تا شبهه‌ای نباشد.

 

* مطالب منتشر شده به معنای حمایت خبرگزاری فارس از کاندیدایی خاص نبوده و صرفا تریبونی است برای انعکاس تمام دیدگاه‌های فکری و سیاسی به جهت برگزاری هرچه باشکوه‌تر یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری.

  • نیم نگاه
۱۸
خرداد




  • نیم نگاه
۰۹
خرداد
Turn off for: Persian
ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩ انتخابات ﺷﺪﻥ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻗﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺪونن !
ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻧﺎﻣﺰﺩﻱ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺷﻴﺮﻳﻨﻴﻪ …

---

زن به شوهر: اگه من ازت جدا شم چی میشه؟
مرد: دیوونه میشم.
زن: نمیری دوباره زن بگیری؟
مرد: والا به دیوونه اعتباری نیست !

---

چند روز پیش یه مطلبی خوندم که ذهنم رو خیلی مشغول کرد!
تو یه سایت نوشته بود قهوه 500 سال پیش کشف شده!
از اون روز تا حالا دارم فکر میکنم پس قبل از اون زمان به رنگ قهوه ای چی می گفتند؟

---

ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ۱۲۶ ﮔﻞ ﻗﺎﻟﯽ ﺷﻤﺮﺩﻡ !
اﻭﻣﺪﻡ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﻡ ﺳﺮ ﺩﺭﺱ… بعله

---

بحث سر خریدن گوشی بود
یکی از دوستان گفت: اگه میخوای گوشی لمسی بخری ،تاچ بخر!

---

آشپزه اومده تو تلوزیون میگه میخوام یه ساندویچی آموزش بدم که دانشجوهایی که تو خوابگاه هستن و فر ندارن روی همون گاز کوچیک بتونن تهیه کنن !!!
حالا مواد اولیه ش چی بود ؟
گوشت بوقلمون دودی ، پنیر پیتزا ، نون تست ، سس فرانسوی و سایر مخلفات …

---

دوست عزیز اگر روزی دیدی دشمن داری ، بدان یک جا یک کرمی ریخته ای ، الزاما دلیل بر موفقیت شما نیست ! قربون اون اعتماد به نفست برم ! مردم که دیوانه نیستن !
اگر هم روزی ترکت کردن ، حالا نه که حتما لیاقتت رو نداشتن ! ۲% احتمال بده آدم غیر قابل تحملی بودی ! هان ؟ نظرت چیه ؟

---

بعضیا ی جوری خودشونو میگیرن لـعـنـتـیـا انگار مـَـنــَن! والا


---

داداشم زد شیشه ادکلونو شیکوند ، با عجله میگه زود باش چند تا لباس بیار بکشیم روش حیفه !
تو کف مدیریت بحرانشم …
  • نیم نگاه
۲۶
ارديبهشت

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ,,, او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد ,,,
او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم ,,, و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,,,
پدر با عصبانیت گفت:"آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب قرآن گفته شده میگویم" از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,, پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,, ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا ,,,
پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),,,
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,,,
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."

هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.....
  • نیم نگاه
۰۹
ارديبهشت

بیزینس چیست ؟؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

اظهار نظر یک اصفهانی وقتی دوچرخه ایی زین (صندلی) نداشته باشد ..!



لازمه گاهی تلفن رو برداری، شماره کسی رو که مدتها باش قهر بودی رو بگیری، گوشی رو که برداشت، فحش بدی، مبادا یادش رفته باشه قهرید 




از سوسک میترسی؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

سوکس هم ترس داره آخه ؟؟؟؟

.

آخه شما تو شکم سوسک جا میشی؟:)))))))))))))

نه جامیشی؟

نه خب بگو میخام بدونم !!!!!!!!!!!!!!!!!!:|




همیشه دستان همسرتان را در دست بگیرید چون

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


اگه رهاش کنید میره خرید(:


چرا سکه ۲۵ تومنی گرون نمی شه؟

این همه با خون دل قلک پر کردما



دخترم 3 سالش بود.گفتم بابایی اگه غذاتو بخوری این بسته پاستیل بهت جایزه میدم میگه بابایی جون نمیشه پاستیل بخورم بعد جایزش غذا بخورم.

من :))))))

مامانش:))))))))

پاستیل:


  • نیم نگاه
۰۵
ارديبهشت

       
 ما  به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرارمی کنید، قبول ! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند وقتی به خود آمدیم، عین آن ها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به آنها رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند.. با رئیس دعوایمان می شد و اخم و تَخم اش را می آوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم. ماشین ما هم خراب می شد، قسط وام های ما هم دیر می شد.. دیگر با هم مو نمی زدیم. آن ها به وعده شان عمل کرده بودند و به ما خوشبختی های بی پایان یک مرد را بخشیده بودند. همة کارهایمان مثل آن ها شده بود فقط، نه! خدای من! سلاح نفیس اجدادی که نسل به نسل به ما رسیده بود، در جیب هایمان نبود. شمشیر دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقره ای؟ چاقوی غلاف فلزی؟ نه! ما پنبه ای که با آن سر مردها را می بریدیم، گم کرده بودیم.. همان ارثیه ای که هر مادری به دخترش می داد و خیالش جمع بود تا این هست، سر مردش سوار است. آن گلولة الیافی لطیفی که قدیمی ها به اش می گفتند عشق، یک جایی توی راه از دستمان افتاده بود. یا اگر به تئوری توطئه معتقد باشیم، مردها با سیاست درهای باز نابودش کرده بودند. حالا ما و مردها روبه روی هم بودیم. در دوئلی ناجوانمردانه و مهارتی که با آن مردهای تنومند را به زانو درمی آوردیم، در عضله های روحمان جاری نبود. سال ها بود حسودی شان می شد. چشم نداشتند ببینند فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم که بلد بودیم در معامله ای که پایاپای نبود، شرکت کنیم. می توانستیم بدهیم و نگیریم. ببخشیم و از خودِ بخشیدن کیف کنیم. بی حساب و کتاب دوست بداریم. در هستی، عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما می دیدیم. زنانگی فقط مهارت آراستن و فریفتن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را می دانستیم. مادربزرگ من زیبایی زن بودن را می دانست.مادربزرگ می گفت کار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت باید بروند. راه میان بری بود که زن ها آدرسش را داشتند و یک راست می رفت نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کردیم. به هر حال، ما الان اینجاییم و داریم از خوشبختی خفه می شویم. رئیس شرکت به ما بن فروشگاه سپه داده و ما خیلی احساس شخصیت می کنیم. ده تا نایلون پر از روغن و شامپو و وایتکس و شیشه شور و کنسرو و رب و ماکارونی خریده ایم و داریم به زحمت نایلون ها را می بریم و با بقیة همکارهای شرکت که آن ها هم بن داشته اند و خوشبختی، داریم غیبت رئیس کارگزینی را می کنیم و ادای منشی قسمت بایگانی را درمی آوریم و بلندبلند می خندیم و بارهایمان را می کشیم سمت خانه. چقدر مادربزرگ بدبخت بود که در آن خانه می شست و می پخت. حیف که زنده نماند ببیند ما به چه آزادی شیرینی دست یافتیم. ما چقدر رشد کردیم.  افتخارآمیز است که ما الان، هم راننده اتوبوس هستیم هم ترشی می اندازیم. مهندس معدن هستیم و مربای انجیرمان هم حرف ندارد. هورا ما هر روز تواناتر می شویم. مردها مهارت جمع بستن ما را خیلی تجلیل می کنند. ما می توانیم همه کار را با همه کار انجام دهیم. وقتی مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ایستاده توی اتوبوس حفظ کنند، مابا یک دست دست بچه را می گیریم با دست دیگر خریدها را، گوشی موبایل بین گردن و شانه، کارهای اداره را راست و ریس می کنیم. افتخارآمیز است. دستاورد بزرگی است این که مثل هم شده ایم. فقط معلوم نیست به چه دلیل گنگی، یکی مان شب توی رختخواب مثل کنده ای چوب راحت می خوابد و آن یکی مدام غلت می زند، چون دست و پاهایش درد می کنند. چون صورت اشک آلود بچه ای می آید پیش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توی مهد کودک... همه رفته اند، سرایدار مجبور شده بعد از رفتن مربی ها او را ببرد پیش بچه های خودش. نیمة گمشده شب ها خواب ندارد. می افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نیمة دیگری ندارد. زن گیج و خسته تا صبح بین کسی که شده و کسی که بود، دست و پا می زند.  مادربزرگ سنت زده و عقب افتادة من کجا می توانست شکوه این پیروزی مدرن را درک کند؟    

متن خیلی خوبی بود. اما یه انتقادهای خیلی کوچکی، به بعضی از قسمتهایش دارم.

با کار کردن زنان مخالف نیستم اما اگر جلوی "زن" بودنشان را بگیرد چرا؛ هستم

                        
  • نیم نگاه
۰۳
ارديبهشت

به گزارش مشرق به نقل از امتداد، امام جمعه تهران که شدند این کار را شروع
کردند و هم‌چنان هم ادامه دارد. افتخارمان این است که در استان تهران، خانوادة
دو شهید به بالا نداریم که آقا خانه‌شان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان
اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تک‌تک این
محله‌های خود شما را من حداقل می‌دانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید
نداریم که ایشان نیامده باشند.

حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم
شهدا من بودم. به‌همین‌خاطر می‌دانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای
خانواده شهدا، باصفاترین، باحال‌ترین لذتی که آدم می‌خواهد ببرد را دارد.
بعضی‌هایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید می‌روی فقط یک فرزند داشتند که آن
هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند،
آن بچه‌شان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آن‌ها با افتخار می‌گویند، ولی
ما که می‌نشینیم نگاه می‌کنیم، آن خستگی را احساس می‌کنیم.

بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال
خانواده شهید «خرسند»، در نازی‌آباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛
پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان این‌قدر
قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت می‌کرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.

این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدم‌هایی که در راه خدا در کشور ما
از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و...

صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر
برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهای‌شان زدیم که
آن‌ها از ما بی‌خبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند.
  • نیم نگاه
۲۹
فروردين

راز ده نمکی


اگر بخواهیم در مورد رسوایی صحبت کنیم ناگزیر خواهیم بود که نگاهی هر چند گذرا به فیلمهای "اخراجی ها" داشته باشیم. مسعود ده نمکی با ساخت مجموعه سینمایی "اخراجی ها" توانست محبوبیتی برای خود دست و پا کند و در سالهای قبل با فروش میلیاردی فیلم هایش، به سهم خود به باجه های متروکه این روزهای سینمای کشورمان رونقی ببخشد. اما موفقیت سه قسمت "اخراجی ها" و اینک "رسوایی" نمی تواند بی دلیل باشد و سعی این نوشتار بر اینست که راز ده نمکی  را برملا نماید.


1)      فرض کنید برای اولین بار در یک جمع دوستانه کسی را می بینید. طبیعی است برای ارتباط گیری و ایجاد اعتماد سازی و حس دوستانه به دنبال نقاط مشترک با فرد مورد نظر می گردید. از این که آیا با هم در یک محل زندگی می کنید یا نه. آیا با هم همکارید یا نه. آیا در یک دانشگاه درس خوانده اید یا حتی این موضوع که آیا پدر و مادرتان با هم همشهری هستند، می تواند مورد بحث قرار گیرد. هر چه که نقاط اشتراکی بیش تری داشته باشید، ارتباط گیریتان با یکدیگر ساده تر و عمیق تر می شود.

2)      اگر ما سعی کنیم افراد را از این دید که چقدر به انقلاب نزدیک هستند ببینیم آنها به انقلاب نزدیک خواهند شد. یعنی اگر سعی کنیم به عوام جامعه یادآوری کنیم که نقاط مشترک شما با انقلاب خیلی بیش تر از اختلافات است، آنها احساس قرابت بیش تری با انقلاب می کنند. نباید آنقدر بر طبل اختلاف بکوبیم که آنها دیگر هیچ راهی برای نزدیکی به انقلاب برای خود متصور نشوند و به جای آن باید فاصله ای که با معارضین انقلاب دارند، را متذکر شویم.  نگاه کوهنورد به پایین مایه امید است، وی از اینکه با زمین فاصله گرفته است خوشحال می شود و می فهمد که تلاشش نتیجه داده. ما هم باید  یاد بگیریم مسیری که هر فرد در مسیر انقلابی و اسلامی شدن برداشته است را  ببینیم و به اندازه ی وسع خود دستهای یکدیگر را برای پیمودن ما بقی راه بفشاریم. همانطور که اکبر عبدی به عنوان یک روحانی در فیلم می گوید: "دخترم، من آمده ام که دست تو را بگیرم"

3)      ملاک انقلابی بودن هر فرد را یک طیف در نظر بگیرید، و در این طیف سه نقطه را متصور شوید. نقطه ی "دشمن انقلاب" را در یک سر طیف و "انقلابی بودن" را در سر دیگر این طیف و نقطه ای در وسط این طیف با عنوان "وضعیت مطلوب"، هر یک از افراد می توانند در این طیف نسبت به عملکرد خود وضعیتی داشته باشند.




4)      نقطه قوت "اخراجی ها" و "رسوایی" اینست که بر خلاف بخشی از جامعه که به نقاط ضعف افراد نگاه می کنند و سعی در بزرگنمایی آن دارند، ده نمکی به نقاط قوت افراد نگاه می اندازد و سعی می کند با تکیه بر نقاط قوت، ضعف ها را از میان بر دارد. باز به مثال طیف فکر کنید. اخراجی های "اخراجی ها" در روند فیلم به شهدا و ملاک های انقلابی نزدیک تر می شوند و این تغییر با حوصله و صبر افرادی است که به جای نگاه به فاصله ای که گروه اخراجی ها و مجید سوزوکی های آن زمان، در ظاهر از شهدا دارند به قرابت و مشترکاتی که آن گروه با رزمندگان دفاع مقدس نگاه می اندازند. در واقع می شود به جای دیدن قسمت خالی لیوان و نا امیدی به قسمت پر لیوان نگاه انداخت و سعی کرد که با امید و صبر، لیوان را پر کرد و "اخراجی ها" و "رسوایی" نشان داده است که می شود. در اصل قرابت و همخوانی مردم با انقلاب اسلامی خیلی بیش تر از دوری آنها نسبت به انقلاب است و در واقع همانطور که حاج یوسف می گوید " یک خرده گناهی دارد اما فاسق نیست." شاید در نگاه ظاهری انقلابی نباشند اما قلبا و در دل انقلابیند.

5)      حالا می شود با نگاه رهبری به فیلم رسوایی نگاهی دوباره انداخت. رهبر فرزانه ی انقلاب در دیدار با مردم خراسان شمالی فرمودند " با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا. فرمود: «و سنّة من نبیّه»، که ظاهراً عبارت است از «مداراة النّاس»؛ مدارا کنید.

ممکن است ظاهر زننده‌اى داشته باشد؛ داشته باشد. بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما - هم جناب آقاى مهمان‌نواز، هم بقیه‌ى آقایان - الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد. حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباخته‌ى به این اهداف و آرمانهاست. او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمى‌بینند. «گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم / آیا تو چنان که مینمائى هستى؟».  ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد. با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت."

6)      این متن همه ابعاد فیلم رسوایی را بررسی نکرده است. بدیهی است انتقاد هایی هم بر فیلم وارد است که به دلیل محدودیت یک مقاله و اهمیت موضوعی که در سطور بالا اشاره شد، نتوانستیم نگاه جامعی به فیلم داشته باشیم.


محمد حسین شفاهی

 


پوشش در:

  • نیم نگاه