نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها

۲۴ مطلب با موضوع «داستان و جملات کوتاه :: ازدواج و عشق» ثبت شده است

۰۶
مهر

بک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می‌کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست…

کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.

دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟

کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.

کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم..

دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین‌های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.

کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.

دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.

کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.

دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.

کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!

دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.



کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم.

دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.

کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟!

یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.

کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: یعنی … بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار…

  • نیم نگاه
۰۵
تیر
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است

پیر زن

پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد
جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد
جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.

  • نیم نگاه
۰۵
ارديبهشت

       
 ما  به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرارمی کنید، قبول ! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند وقتی به خود آمدیم، عین آن ها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به آنها رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند.. با رئیس دعوایمان می شد و اخم و تَخم اش را می آوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم. ماشین ما هم خراب می شد، قسط وام های ما هم دیر می شد.. دیگر با هم مو نمی زدیم. آن ها به وعده شان عمل کرده بودند و به ما خوشبختی های بی پایان یک مرد را بخشیده بودند. همة کارهایمان مثل آن ها شده بود فقط، نه! خدای من! سلاح نفیس اجدادی که نسل به نسل به ما رسیده بود، در جیب هایمان نبود. شمشیر دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقره ای؟ چاقوی غلاف فلزی؟ نه! ما پنبه ای که با آن سر مردها را می بریدیم، گم کرده بودیم.. همان ارثیه ای که هر مادری به دخترش می داد و خیالش جمع بود تا این هست، سر مردش سوار است. آن گلولة الیافی لطیفی که قدیمی ها به اش می گفتند عشق، یک جایی توی راه از دستمان افتاده بود. یا اگر به تئوری توطئه معتقد باشیم، مردها با سیاست درهای باز نابودش کرده بودند. حالا ما و مردها روبه روی هم بودیم. در دوئلی ناجوانمردانه و مهارتی که با آن مردهای تنومند را به زانو درمی آوردیم، در عضله های روحمان جاری نبود. سال ها بود حسودی شان می شد. چشم نداشتند ببینند فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم که بلد بودیم در معامله ای که پایاپای نبود، شرکت کنیم. می توانستیم بدهیم و نگیریم. ببخشیم و از خودِ بخشیدن کیف کنیم. بی حساب و کتاب دوست بداریم. در هستی، عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما می دیدیم. زنانگی فقط مهارت آراستن و فریفتن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را می دانستیم. مادربزرگ من زیبایی زن بودن را می دانست.مادربزرگ می گفت کار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت باید بروند. راه میان بری بود که زن ها آدرسش را داشتند و یک راست می رفت نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کردیم. به هر حال، ما الان اینجاییم و داریم از خوشبختی خفه می شویم. رئیس شرکت به ما بن فروشگاه سپه داده و ما خیلی احساس شخصیت می کنیم. ده تا نایلون پر از روغن و شامپو و وایتکس و شیشه شور و کنسرو و رب و ماکارونی خریده ایم و داریم به زحمت نایلون ها را می بریم و با بقیة همکارهای شرکت که آن ها هم بن داشته اند و خوشبختی، داریم غیبت رئیس کارگزینی را می کنیم و ادای منشی قسمت بایگانی را درمی آوریم و بلندبلند می خندیم و بارهایمان را می کشیم سمت خانه. چقدر مادربزرگ بدبخت بود که در آن خانه می شست و می پخت. حیف که زنده نماند ببیند ما به چه آزادی شیرینی دست یافتیم. ما چقدر رشد کردیم.  افتخارآمیز است که ما الان، هم راننده اتوبوس هستیم هم ترشی می اندازیم. مهندس معدن هستیم و مربای انجیرمان هم حرف ندارد. هورا ما هر روز تواناتر می شویم. مردها مهارت جمع بستن ما را خیلی تجلیل می کنند. ما می توانیم همه کار را با همه کار انجام دهیم. وقتی مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ایستاده توی اتوبوس حفظ کنند، مابا یک دست دست بچه را می گیریم با دست دیگر خریدها را، گوشی موبایل بین گردن و شانه، کارهای اداره را راست و ریس می کنیم. افتخارآمیز است. دستاورد بزرگی است این که مثل هم شده ایم. فقط معلوم نیست به چه دلیل گنگی، یکی مان شب توی رختخواب مثل کنده ای چوب راحت می خوابد و آن یکی مدام غلت می زند، چون دست و پاهایش درد می کنند. چون صورت اشک آلود بچه ای می آید پیش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توی مهد کودک... همه رفته اند، سرایدار مجبور شده بعد از رفتن مربی ها او را ببرد پیش بچه های خودش. نیمة گمشده شب ها خواب ندارد. می افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نیمة دیگری ندارد. زن گیج و خسته تا صبح بین کسی که شده و کسی که بود، دست و پا می زند.  مادربزرگ سنت زده و عقب افتادة من کجا می توانست شکوه این پیروزی مدرن را درک کند؟    

متن خیلی خوبی بود. اما یه انتقادهای خیلی کوچکی، به بعضی از قسمتهایش دارم.

با کار کردن زنان مخالف نیستم اما اگر جلوی "زن" بودنشان را بگیرد چرا؛ هستم

                        
  • نیم نگاه
۲۹
فروردين

ﺭﻓﯿﻘﻤﻮﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻪ: ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ؟

ﮔﻔﺘﻪ:ﻧﻪ ﻓﻌﻼ ﺩﺍﺭﻡ ﻟﯿﺴﺎﻧﺴﻤﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ

ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﮔﻔﺘﻪ:

ﺗﻮ ﺑﺪﺭﺩ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﯼ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺩﻡ ﺭﻭ

ﺷﻮﻧﺶ ﮐﻠﯽ ﮔﺮﺩﻭ ﺧﺎﮎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻪ !!..

ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ: ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﻓﻐﺎﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻨﺎﯾﯽ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻓﮑﺮ

ﮐﻨﻢ ﺑﺪﺭﺩﺗﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﻩ ! :|


  • نیم نگاه
۰۵
دی

مردی با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد.

اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند

آنها از هم جدا شدند.

طولی نکشید که مرد دوباره ازدواج کرد.

همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است.

اما به نظر می‌رسد که مرد بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند:...

فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟

مرد با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید.

اما همسر کنونی‌ام این طور نیست.

به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.

وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه شدیم...

می‌گویند : زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.


بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛

سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.

اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.

اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.

زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است

  • نیم نگاه
۲۰
آذر
رابطه ها در دو حالت قشنگ میشن ، اول پیدا کردن شباهت ها ، دوم احترام گذاشتن به تفـاوت ها
  • نیم نگاه
۱۸
آذر

اینکه بعد از خواستگاری یه نشون می‌خرن می برن واسه عروس،

یه چیزی تو مایه‌های همون بیعانه‌ ست!

ینی این دخترتونو واسه ما نیگر دارین میایم می‌بریمش ..!

:))).

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
  • نیم نگاه
۱۷
آذر
هیچوقت به انتخاب های خانومت نخند،به هر حال خودتم یکی از اون انتخابا بودی !در جریان باشید;-)

  • نیم نگاه
۱۷
آذر
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کردوقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم،سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک اوایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید:-D

  • نیم نگاه
۰۹
آذر


عدد یک نشان دهنده خصوصیات دختران و عدد دو نشان دهنده خصوصیت پسران هست :


۱) اساسا به گفتگو علاقه دارند .

۲) اساسا به سکوت علاقه دارند.


۱) در روز به طور متوسط ۲۶۰۰۰ کلمه حرف می زنند.

۲) در روز به طور متوسط ۴۰۰۰ کلمه حرف می زنند.


۱) با گفتگو مشکل خود را حل می کنند.

۲) با سکوت مشکل خود را حل می کنند.


۱)اساسا شنوندگان بسیار خوبی اند

2) اساسا شنوندگان خوبی نیستند.


۱) به تشریفات توجه دارند.

۲) تشریفاتی نیستند.


۱) بسیار جزیی نگر هستند.

۲) اصولا کلی نگر هستند.


۱) رابطه گرا و مسیر گرا هستند

۲) هدف گرا و افق نگر هستند.


۱) از راه گوش عاشق می شوند

۲) از راه چشم عاشق می شوند.

  • نیم نگاه