نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها
۱۴
دی
خبرگزاری فارس: تدوین خاطرات حاجی‌بخشی از 4سال پیش شروع شد/کتاب در مرحله ویرایش نهایی است
 
روایت‌آوینی ازروحیه حاج‌بخشی؛ دوساعت پس ازشهادت فرزندش
به‌راستی چه کسی می‌تواند باور کند که در این لحظات، دو ساعتی بیش از شهادت فرزند او نمی‌گذرد و با این‌همه، او هنوز هم روحیه‌ی طنزآمیز خود را حفظ کرده است؟
 همه‌ی بچه‌ها او را همچون پدری مهربان دوست می‌دارند و شاید او نیز در هر یک از این جوانان نشانی از فرزند شهید خود می‌بیند
بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست
  • نیم نگاه
۱۴
دی
از ملانصرالدین پرسیدند: تو که می گویی از اولیا هستی چطوری می خواهی این مسئله را ثابت کنی؟ 
ملا گفت: من به هر درختی اشاره کنم سریع پیش من می آید. 
ملانصرالدین سه بار درخت را صدا زد و گفت: ای درخت پیش من بیا ! اما حتی برگ درخت هم تکان نخورد!!
ملا آرام به طرف درخت رفت و ایستاد ، او را مسخره کردند و گفتند: درخت که جلو نیامد، چرا تو خودت جلو رفتی؟ 
ملانصرالدین جواب داد: اولیا کبر و غرور ندارند، اگر درخت پیش من نیامد من پیش درخت می روم !!
  • نیم نگاه
۱۳
دی
فقط یه دانشجوی خوابگاهی میتونه شامپو رو تو یه هفته تموم کنه

و تهش رو با آب قاطی‌ کنه و یک ماه بیشتر استفاده کنه !
  • نیم نگاه
۱۳
دی
یکی می گفت:

می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
... ... بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
... ... ... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود.............!!!!!!!!

  • نیم نگاه
۱۳
دی
در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.

پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند.

به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد می دهد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.
... ...

او پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند .

همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.

بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند.

او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟

مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :” بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته.”

مرد راهب با تعجب به بیمارش می گوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.

برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی ، بلکه با تغییر چشم اندازت میتوانی دنیا را به کام خود درآوری.

تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش میباشد. آسان بیندیش راحت زندگی کن !!!

محرمانه: البته همیشه راحت ترین شیوه، بهترین شیوه نسیت. دنیا را نباید جدی گرفت و از آن طرف هم نباید از آن غافل شد. تغییر دنیا شدنی است و انقلاب اسلامی یعنی همین. زیبایی اسلام در این است که تو فقط به فکر خودت نیستی و شاید  در این راه خودت را فدای دیگران هم بکنی. شاید خود را فدای تغییر دنیا بکنی. اما همه ی اینها که گفتم برای اینست که ما باور داریم دنیا  مزرعه آخرت است. و دنیا را برای دنیا نمی خواهیم. اگر می خواهی برای دنیا زندگی کنی راحت زندگی کن اما برای آخرت باید دنیا را باید تغییر دهی.

  • نیم نگاه
۱۲
دی
قدیما مى رفتیم مسافرت برق ها رو روشن مى زاشتیم ، دزد فک کنه یکى خونه هست،
الان هر جورى حساب مى کنیم برق ها رو خاموش کنیم و دزد بزنه به صرفه تره!
  • نیم نگاه
۱۲
دی
آدمی در آغوش خدا غمی نداشت

پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت
دل از خدا برید و در زمین نشست
صد بار عاشق شد و دلش شکست
به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود
یادش آمد یکی روز،دل خدا را شکسته بود ...!!!

  • نیم نگاه
۱۲
دی
بزرگی میگفت:
به بعضی ها ، هر کاری هم که کرده باشند ، نباید گفت: آدم بی معرفتی هستی..
با تعجب و ناراحتی پرسیدم چرا ؟
با لبخندی میگه : چون بی معرفت ها که آدم نیستند..
و هر دو خندیدیم...
  • نیم نگاه
۱۲
دی
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. 
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.» 
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. 
هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از 
دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!» 
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم !!!!»
  • نیم نگاه
۱۲
دی
رسیدگی میکرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا ! 
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود : 
خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. 
این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ... 

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ... 
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا ! 
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود : 
خدای عزیزم، چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... 







البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند 
  • نیم نگاه