نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها
۰۴
دی
مادر دوستت دارم............
مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید.
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید. وقتی مادرش را دید به او گفت:
«مامان! مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید، خط خطی کرد!»
مادر آهی کشید و فریاد
... زد:
«حالا تامی کجاست؟»
و رفت به اطاق تامی کوچولو. تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود، وقتی مادر او را پیدا کرد، سر او داد کشید: «تو پسر خیلی بدی هستی» و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال.
تامی از غصه گریه کرد. ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد.
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود:
مادر دوستت دارم!
مادر درحالی که اشک می ریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد. بعد از آن، مادر هرروز به آن اطاق می رفت و با مهربانی به تابلو نگاه می کرد!
  • نیم نگاه
۰۴
دی
چهار چیز که حوّا نمی تونست به آدم بگه:
1- آدمت می کنم !
2- از شوهرای دیگه یاد بگیر !
3- قبل از تو صد تا خواستگار داشتم !
4- می رم خونه مامانم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • نیم نگاه
۰۴
دی
الان میرم به مامانت میگم " ... یکی از ترسناک ترین جمله های دوران کودکیمون بود
  • نیم نگاه
۰۴
دی
دکتر به یارو میگه: دوتا خبر بد دارم.
اولیش اینه که تو فقط بیست و چهار ساعت زنده می مونی.
یارو میگه دومیش چیه؟
دومیش اینه که دیروز یادم رفت اینو بهت بگم!!!
  • نیم نگاه
۰۴
دی
دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن
دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست.
خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن:‌
تورو خدا یکم این بچه‌های مارو نصیحت کنید،‌ پدر مارو درآوردن.
کشیشه میگه: ‌باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون.
... ... خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه:
پسرم، ‌می‌دونی خدا کجاست؟
... پسره جوابشو نمی‌ده، همین جور در و دیوار ر و نگاه می‌کنه.
باز یارو می‌پرسه: پسرجان، می‌دونی خدا کجاست؟
دوباره پسره به روش نمیاره.
خلاصه دو سه بار کشیشه همینو می‌پرسه و پسره هم بروش نمیاره
آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟!
پسره می‌زنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش می‌بنده.
داداش بزرگه ازش می‌پرسه: چی شده؟
پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر می‌کنن ما برش داشتیم.
  • نیم نگاه
۰۴
دی
من نمیدونم این درس خوندن چی داره که تا میری دو کلمه درس بخونی حتی خاطرات دوران مهد کودک اونم با وضوح HD یادِ آدم میاد...!!!
  • نیم نگاه
۰۴
دی
اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست , او جانشین همه نداشتن هاست

( دکتر علی شریعتی
  • نیم نگاه
۰۴
دی
یکی از بچه های کلاس می گفت:

حدس بزنید کی؟

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا
ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!! ـ
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افته
افتاد!!!
  • نیم نگاه
۰۴
دی
حتی افرادی که معتقد هستند سرنوشت همه از قبل تعیین شده و قابل تغییر نیست ؛ موقع رد شدن از خیابان دو طرف آن را نگاه می کنند ...

استیون هاوکینگ
  • نیم نگاه
۰۴
دی
مردها را با سبیل هایشان میشناسند
با قطر بازو هایشان
با کلفتی صدایشان
... با جیب های خالی یا پرشان
با کفش های کهنه
یا اتومبیل آخرین مدلشان
اما کسی مردها را با قلبشان نمیشناسند
قلبی که پشت غرور مردانگی شان پنهان شده
قلبی که بزرگتر از قلب کوچک شماست
قلبی که می افتد از دست ظریفی
قلبی که میشکند ارام و بی صدا
صدای شکستنش پشت صدای مردان شان
به هیچ گوش ظریفی نمیرسد
  • نیم نگاه