|
|
آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!
روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:
"واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!"
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!
اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم...
آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد:
گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.
آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است:
"خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم... با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده...اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !
امروز ها باز همهمه ی مبارزه با بد حجابی به گوش می رسد. باز طرح های ضربتی بی ثمر؛ دلمان را می لرزاند و هنوز معلوم نیست تا کی باید چوب ندانم کاریهای مسولین که از روی احساس و با یک سخنرانی جریحه دار می شوند را، بدهیم. مبارزه با بد حجابی را با طرح نا تمام گشت ارشاد شروع کردند و بعد از آن مدت کمی شاهد مبارزه با ماشین های بد حجابان بودیم که این طرح هم متاسفانه یا خوشبختانه با شکست مواجه شد.
بحث من این نیست که نباید با بد حجابی مبارزه کرد. بحثم این است که این مشکلی که سالهاست کشور و دلسوزان ما را آزار می دهد، باید ریشه ای تر بحث شود و مورد تحقیق قرار گیرد. این کاری که در این چند سال صورت گرفته مبارزه با نتیجه بوده نه علت. اگر کسانی می خواهند مشکلات حجاب در کشور ما را حل نمایند، علت ها را ریشه یابی کنند.
علت ها هم مشخصند. این که روند بد حجابی رو به گسرش و از آن طرف هم شاهدیم که سن ازدواج رو به افزایش است، بی معنی است؟!!! این که شبکه های ماهواره ای به شدت فعالند و 60% مردم بیننده ی آنند نباید ما را وادارد تا در عرصه رسانه فعال تر ظاهر شویم؟ این که کتاب های درسی قبل و بعد دانشگاه به این موضوع نپرداخته اند و از آن بد تر اساتید دروس مرتبط با این موضوع، گاها فاقد ویژگی های لازم جهت الگو شدنند، نباید ما را به فکر وادارد. و هزار علت دیگر
و در آخر سید احمد خاتمی، درست است که بد حجابی در حال تبدیل به کشف حجاب است اما این که کار فرهنگی را نباید با نیروی انتطامی انجام داد، نکته ایست بدیهی. پیامبر هم اول هر امری را که می خواستند انجام دهند آن مطلب را روشن می ساختند. همین تریبون نماز جمعه، وسیله ایست که می شود به جای تهدید به برخورد نطامی از آن در جهت تبیین حجاب استفاده کرد.
اینگونه نگاه کنید ...
مرد را به عقلش نه به ثروتش
زن را به وفایش نه به جمالش
دوست را به محبتش نه به کلامش
عاشق را به صبرش نه به ادعایش
مال را به برکتش نه به مقدارش
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
اتومبیل را به کارائیش نه به مدلش
غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
درس را به استادش نه به سختیش
دانشمند را به علمش نه به مدرکش
مدیر را به عملکردش نه به جایگاهش
نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
دل را به پاکیش نه به صاحبش
جسم را به سلامتش نه به لاغریش
سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید!