نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها

۱۰۳ مطلب با موضوع «داستان و جملات کوتاه» ثبت شده است

۱۸
آبان


چقدر غریبی!!!

هنوز از در حرم بیرون نیامده بود که چادرش را برداشت؛ روسریش را شل تر کرد و آهی کشید و گفت: داشتم خفه می شدم.


همینطور که بهش نگاه می کردم، چشمم به کیفش افتاد که شاید 2-3 کیلویی بود خواستم بگویم، ای چادر! چقدر غریبی؛ که صدای تق تق کفش هایش توجه مرا به خودش جلب کرد، کفش هایی با پاشنه های آنچنانی که حتی راه رفتن را به سختی انجام می داد و گفتم: ای چادر! چقدر غریبی .


چقدر غریبی که حاضرند کیف پر از وسایل تباهیشان را ساعت ها بر دوش بکشند، اما وزن کم تو را تحمل نکنند.


ای چادر! چقدر غریبی؛ اگر با کفش های پاشنه بلندشان و .....صد بار زمین بخورند با خنده بلند می شوند اما کافیست یک بار با تو برایشان اتفاقی بیفتد، چقدر سریع کنارت می زنند و برای کنار زدنت فلسفه می بافند و آیه توجیه می کنند.


حجاب، سکوی پرواز زن به سمت آسمان است نمی دانم چرا برخی به زمین عادت کرده اند؟


به نظر شما راه رفتن با کفش های پاشنه بلند و گرفتن کیف سخت تر است یا پوشیدن چادر؟

به نقل از بچه ها

  • نیم نگاه
۱۰
آبان
از 96 ماهی شما 55 تا غرق شده جندتا ماهی داری ؟.........بله ؟!مشغول جمع و منها بودی ؟؟ تقصیر این مدرسه هاست که عمر شما را به فنا دادن ؛ تا به حال کسی شنیده که ماهی غرق بشه ؟؟؟
  • نیم نگاه
۱۰
آبان
یکی از دوستام می گه:

دختـــــــره 8 سالشه از باباش تبلـــــــــــت میخواد

.

.

.

.

اونوقت ما 8 سالمون بــود دستمــــــونو گـــــــــاز میگرفتیم جاش بمونه شبیــــه ساعــــــــت مچــــــی شه...! :|

  • نیم نگاه
۰۵
آبان

بیچاره گوسفند

که دلش به چوپانش خوشه

اما خبر نداره که

اونم دستش با قصاب تو یه کاسه هست


  • نیم نگاه
۰۳
آبان

روی پـــــرده کعــبه

این آیه حک شده اســت :


نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ


و مـــن . . .

هنــــوز و تا همیشــه

به همین یک آیــه دلخــوشــــم :


" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده‌ ی مهــــربانم ! "


  • نیم نگاه
۰۲
آبان

یکبار در تاکسی نشسته بودم . نفر جلو هنگام پیاده شدن یک اسکناس پاره ی وصله ای و به قول معروف ک از جنگ برگشته ! به راننده داد و راننده هم بدون آنکه چیزی بگوید یا حتی ناراحتی در چهره اش آشکار شود ، آن را گرفت و بقیه ی پولش را پس داد . تعجّب کردم . آخه راننده ها از دو چیز خیلی ناراحت میشن : یکی پول درشت و دوم پول پاره پوره . وقتی تاکسی راه افتاد ، خود راننده به حرف آمد و گفت : من با خدای خود عهدی کرده ام و معامله ای نموده ام . گفته ام : خدایا من با بندگان تو سر و کار دارم و آنها هم که همیشه پول سالم و نو همراهشان نیست . من هر گونه پولی بدهند ، با خوشرویی قبول میکنم . تو هم اعمال پاره و پوره و خراب و فرسوده ی مرا قبول کن

  • نیم نگاه
۲۸
مهر

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.


مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟


زنش میگه: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود...


مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.

نتیجه اخلاقی : خانمها همیشه زود قضاوت میکنند.

.

.

سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش!

بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟

زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!!!!!


نتیجه اخلاقی ۲ : متأسّفانه خانمها همیشه درست حس میکنند!!!

  • نیم نگاه
۲۷
مهر
این یکی رو هیچ وقت نفهمیدم واسه چی یاد گرفتم. می خوام بدونم کسی هست «ب.م.م» و «ک.م.م» (ریاضی) در طول زندگیش به دردش خورده باشه؟
  • نیم نگاه
۲۷
مهر

حدوداً دو سه ماهم بود که...

برای خواندن این داستان جذاب به ادامه مطلب بروید
  • نیم نگاه
۲۶
مهر

وقتی یک شاگرد شوفر ، مکبر نماز شود ، بهتر از این نمی شود . نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع می کرد و بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالی که بغل دستی هایشان را خیس می کردند ، خود را به نماز برسانند یا اشکال

از بچه ها بود که وضو را می گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می کردند و مکبر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و ان الله مع الصابرین ...

بنده خدا حاج آقا هر ذکر و آیه ای بلد بود می خواند تا کسی از جماعت محروم نماند . مکبر هم کوتاهی نکرده ، چشم هایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد . وقتی برای لحظاتی کسی وارد نشد ، ظاهراً بنا به عادت شغلی اش بلند گفت : یاالله نبود ، ........... حاج آقا بریم .

نمی دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن 

  • نیم نگاه