خاطرات جهادی-1
جاتون خالی رفته بودم جهادی.
۳ ساعت جلوی روستا منتظر ماشیی بودم که من را به منطقه ای برساند به اسم پل روم تا از آونجا سوار ماشینی دیگری شوم به سمت قاین، و از قاین به سمت مشهد و از مشهد به سمت تهران. این یک خط نیم که نوشتم، خوشگل ۲۶ ساعت راه بود.
از روستای آفریز تا پل روم با یک کامیون چینی اومدم. بیشتر از ۴۰ تا نمی رفت. خوب جای تعجبم نداره چینیه دیگه. بعد با یک وانت تا قاین اومدم اونقدر باد شدید بود که پشت وانت شبیه پرچم شده بودم . آخر سرم تو اتوبوس چون رو صندلی جا نمی گرفت (به علت بلند قدی)، کف اوتوبوس خوابیدم. وقتی راننده کولر روشن کرد کف اتوبوس یخ زد منم تا صبح بیدار بودم. باید بودید چشمای من بعد از ۲۶ ساعت بیداری می دید.
هر بار جهادی چیزهایی را می بینم که برا من که بچه تهرانم، تا آخر عمر هم درکش سخت است. مثلا همین پیدا کردن ماشین، چیزی که به آسانی در هر نقطه تهران قابل دسترسی است اما اونجا ۳ ساعت منتظر یک ماشین بودم آخر سر هم به کامیون راضی شدم.
امیدوارم روزی برسد که همه امکانات در همه جه به سهولت قابل دسترسی باشد.
- ۸۹/۰۵/۱۲