دوست داریم!!!!
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۸:۵۶ ق.ظ
اندر خاطرات رفقا:
دوستم زنگ زده خونمون ... تلفن بیسیم رو برداشتم رفتم رو بالکن سمت خیابون که ماشین زیاد رد میشه... مغزم کلا هنگ کرده بود ... بهم گفت هستی خونه دیگه بیام امانتی رو ازت بگیرم؟ ...
نمیدونم چه فکری کردم یهو ... با اطمینان گفتم : " نه بابا از صبح بیرونم ... امروزم همه جا ترافیکه فکر نکنم برسم !!!!!
دوستم ... :O
من ... ;|
میگه مرتیکه من زنگ زدم خونه ات ... :-%
من ... :((((

- ۹۱/۰۲/۲۴