نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها
۲۹
ارديبهشت

میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.

پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!

کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!

و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!

معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...

این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !


  • نیم نگاه
۲۹
ارديبهشت
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
 وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.
 هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.
 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "   
 هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.
 چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.
 وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.
 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
 وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.
در حمام آواز بخوان.
در روز تولدت درختی بکار.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.
ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.
هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.
شیر کم چرب بنوش.
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند
  • نیم نگاه
۰۷
ارديبهشت

امروز ها باز همهمه ی مبارزه با بد حجابی به گوش می رسد. باز طرح های ضربتی بی ثمر؛ دلمان را می لرزاند و هنوز معلوم نیست تا کی باید چوب ندانم کاریهای مسولین که از روی احساس و با یک سخنرانی جریحه دار می شوند را، بدهیم. مبارزه با بد حجابی را با طرح نا تمام گشت ارشاد شروع کردند و بعد از آن مدت کمی شاهد مبارزه با ماشین های بد حجابان بودیم که این طرح هم متاسفانه یا خوشبختانه با شکست مواجه شد.

بحث من این نیست که نباید با بد حجابی مبارزه کرد. بحثم این است که این مشکلی که سالهاست کشور و دلسوزان ما را آزار می دهد، باید ریشه ای تر بحث شود و مورد تحقیق قرار گیرد. این کاری که در این چند سال صورت گرفته مبارزه با نتیجه بوده نه علت. اگر کسانی می خواهند مشکلات حجاب در کشور ما را حل نمایند، علت ها را ریشه یابی کنند.

علت ها هم مشخصند. این که روند بد حجابی رو به گسرش و از آن طرف هم شاهدیم که سن ازدواج رو به افزایش است، بی  معنی است؟!!! این که شبکه های ماهواره ای به شدت فعالند و 60% مردم بیننده ی آنند نباید ما را وادارد تا در عرصه رسانه فعال تر ظاهر شویم؟ این که کتاب های درسی قبل و بعد دانشگاه به این موضوع نپرداخته اند و از آن بد تر اساتید دروس مرتبط با این موضوع، گاها فاقد ویژگی های لازم جهت الگو شدنند، نباید ما را به فکر وادارد. و هزار علت دیگر

و در آخر سید احمد خاتمی، درست است که  بد حجابی در حال تبدیل به کشف حجاب است اما این که کار فرهنگی را نباید با نیروی انتطامی انجام داد، نکته ایست بدیهی. پیامبر هم اول هر امری را که می خواستند انجام دهند آن مطلب را روشن می ساختند. همین تریبون نماز جمعه، وسیله ایست که می شود به جای تهدید به برخورد نطامی از آن در جهت تبیین حجاب استفاده کرد.

  • نیم نگاه
۰۶
ارديبهشت
 نگاه درست به زندگی!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

اینگونه نگاه کنید ...


مرد را به
عقلش نه به ثروتش

زن را به
وفایش نه به جمالش

دوست را به
محبتش نه به کلامش

عاشق را به
صبرش نه به ادعایش

مال را به برکتش نه به مقدارش

خانه را به
آرامشش نه به اندازه اش

اتومبیل را به
کارائیش نه به مدلش

غذا را به
کیفیتش نه به کمیتش

درس را به
استادش نه به سختیش

دانشمند را به
علمش نه به مدرکش

مدیر را به
عملکردش نه به جایگاهش

نویسنده را به
باورهایش نه به تعداد کتابهایش

شخص را به
انسانیتش نه به ظاهرش

دل را به
پاکیش نه به صاحبش

جسم را به
سلامتش نه به لاغریش

سخنان را به عمق
معنایش نه به گوینده اش


در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید!

  • نیم نگاه
۱۲
فروردين
پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوه اش را با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده
 اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.

پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم.
مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
1) پایتخت آمریکا کجاست؟
نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزن میگه : " واشنگتن "

درست بود حالا سوال دوم :
2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
مادربزرگش میگه : "4 جولای "

درسته ، حالا سوال سوم:
3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
پیرزن میگه : " توگور "

واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
نوه ش این جور ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
مادربزگش میگه : " بوش "
اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!

 

 

 

 

  • نیم نگاه
۱۲
فروردين

حکیم فرزانه، فقیه بزرگوار و معلم اخلاق حضرت آیت ‏الله العظمى حاج‏ آقا رحیم ارباب از

 علماى بزرگ اصفهان و استادى مسلم در تمام علوم اسلامى متداول از جمله حکمت،

 ادبیات، تفسیر، کلام، هیئت، ریاضى و فقه و اصول بود. آن بزرگوار علاوه بر دانش سرشار، فردى عارف، پرکار، مؤدب، متواضع و در مجموع الگو و نمونه‏اى از یک انسان کامل بوده، همواره رفتار و

 برخوردهاى ایشان با مردم زبانزد خاص و عام است.

سال یکهزار و سیصد و سى و دو شمسى بود، من و عده‏ اى از جوانان پرشور آن روزگار

 پس از تبادل ‏نظر و بحث و مشاجره به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلى دارد که ما نماز

 را به عربى بخوانیم؟ 

 

چرا نماز را به زبان فارسى نخوانیم؟ و عاقبت تصمیم گرفتیم که نماز را به فارسى بخوانیم

 و همین‏کار را هم کردیم. والدین، کم‏کم از این موضوع آگاهى یافتند و به فکر چاره افتادند.

 آنها هم پس از تبادل‏ نظر با یکدیگر تصمیم گرفتند که اول خودشان با نصیحت کردن ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود راه دیگرى برگزینند، چون پند دادن آنها مؤثر نیفتاد روزى ما را به نزد یکى از روحانیون آن زمان بردند و آن فرد روحانى وقتى فهمید ما به زبان فارسى نماز مى‏خوانیم به طرز اهانت‏ آمیزى، ما را کافر و نجس خواند. و این عمل او ما را در کارمان راسخ‏تر و مصرتر

 ساخت. عاقبت یکى از پدران، آنها را یعنى والدین دیگر افراد را به این فکر انداخت که ما را به محضر حضرت آیت‏ الله حاج ‏آقا رحیم ارباب ببرند و این فکر مورد تأیید قرار گرفت و روزى آنها نزد حضرت ایشان مى‏روند و موضوع را با ایشان درمیان مى‏گذارند و ایشان دستور مى‏دهند که در وقت معینى ما را به خدمت آقاى ارباب راهنمائى کنند.

در روز موعود ما را که تقریباً پانزده نفر مى‏شدیم به محضر مبارک ایشان بردند. در همان

 لحظه اول چهره نورانى و لبان خندان ایشان ما را مجذوب خود ساخت و آن بزرگمرد را

 غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که اکنون با شخصیتى استثنایى مواجه هستیم. ایشان در آغاز دستور پذیرایى از همه ما را صادر فرمودند، سپس رو به والدین ما کردند و فرمودند شما که نماز را به فارسى نمى‏خوانید فعلاً تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید. وقتى آنها رفتند حضرت آیت‏ الله ارباب رو به ما

 کردند و فرمودند بهتر است شما یکى‏یکى خودتان را به من معرفى کنید و هر کدام بگوئید

 که در چه سطح تحصیلى

 

هستید و در چه رشته‏ اى درس مى‏خوانید. 



پس از آن که امر ایشان را اطاعت کردیم، به تناسب رشته و کلاس هر کدام از ما

 پرسشهاى علمى طرح کردند و از درس هایى از قبیل جبر و مثلثات و فیزیک و شیمى و

 علوم طبیعى مسائلى پرسیدند که

 

پاسخ اغلب آنها از عهده درس هاى نیم‏ بندى که ما خوانده بودیم خارج بود، اما هر یک از ما

 از عهده پاسخ پرسشهاى ایشان برنمى‏آمد، با اظهار لطف حضرت ارباب مواجه مى‏شد که

 با لحن پدرانه‏ اى پاسخ

 

 

درست آن پرسشها را خودشان مى‏فرمودند. 



اکنون ما مى‏فهمیم که ایشان با طرح این سئوالات قصد داشتند ما را خلع سلاح کنند و به ما

 بفهمانند که آن دروس جدیدى را که شما مى‏خوانید من بهترش را مى‏دانم ولى به آنها

 مغرور نشده‏ام. پس از اینکه

 

همه ما را خلع سلاح کردند به موضوع اصلى پرداختند و فرمودند: والدین شما نگران

 شده‏اند که شما نمازتان را به فارسى مى‏خوانید، آنها نمى‏دانند که من کسانى را مى‏شناسم

 که، نعوذبالله، اصلاً نماز

 

نمى‏خوانند. 

 

 




شما جوانان پاک اعتقادى هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همت. من در جوانى

 مى‏خواستم مثل شما نماز را به فارسى بخوانم اما مشکلاتى پیش آمد که نتوانستم به این

 خواسته جامه عمل بپوشم، اکنون

 

شما به خواسته دوران جوانى من لباس عمل پوشانیده‏ اید، آفرین به همت شما. اما من در آن

 روزگار به اولین مشکلى که برخوردم ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما آن مشکل

 را حل کرده‏اید.




اکنون یک نفر از شما که از دیگران بیشر مسلط است به من جواب دهد که بسم ‏الله الرحمن

 الرحیم را چگونه ترجمه کرده است. یکى از ما به عادت محصلین دستش را بالا گرفت و

 داوطلب پاسخ به حضرت

 

 

آیت‏ الله ارباب شد. جناب ایشان با لبخند فرمودند که خوب شد که طرف مباحثه ما یک نفر

 است، زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند برنمى‏آمدم. بعد رو به آن جوان کردند و

 فرمودند: خوب بفرمائید که بسم‏

 

الله را چگونه ترجمه کرده‏اید؟ آن جوان گفت بسم‏ الله الرحمن الرحیم را طبق عادت جارى

 ترجمه کرده‏ایم: به نام خداوند بخشنده مهربان. 

 




حضرت ارباب با لبخندى فرمودند: گمان نکنم که ترجمه درست بسم‏ الله چنین باشد. در مورد

 «بسم» ترجمه «به ‏نام» عیبى ندارد. اما «الله» قابل ترجمه نیست زیرا اسم عَلَم (=خاص)

 است براى خدا و اسم

 

عَلَم را نمى‏توان ترجمه کرد. مثلاً اگر اسم کسى «حسن» باشد نمى‏توان به او گفت «زیبا».

 درست است که ترجمه «حسن» زیباست اما اگر به آقاى حسن بگوئیم آقاى زیبا حتماً

 خوشش نمى‏آید. کلمه الله اسم

 

خاص است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق مى‏کنند، همان‏گونه که یهود خداى

 متعال را «یهوه» و زردشتیان «اهورامزدا» مى‏گویند. بنابراین نمى‏توان «الله» را ترجمه

 کرد، بلکه باید همان لفظ

 

جلاله را به کار برد. خوب «رحمن» را چگونه ترجمه کرده‏ اید؟ 



رفیق ما پاسخ داد که رحمن را بخشنده معنى کرده‏ایم. حضرت ارباب فرمودند که این

 ترجمه بد نیست ولى کامل هم نیست زیرا رحمن یکى از صفات خداست که شمول رحمت

 و بخشندگى او را مى‏رساند و

 

این شمول در کلمه بخشنده نیست، یعنى در حقیقت رحمن یعنى خدائى که در این دنیا هم بر

 مؤمن و هم بر کافر رحم مى‏کند و همه را در کنف لطف و بخشندگى خود قرار مى‏دهد از

 جمله آن که نعمت رزق

 

و سلامت جسم و امثال آن عطا مى‏فرماید. 



در هر حال ترجمه بخشنده براى رحمن در حد کمال ترجمه نیست. خوب، رحیم را چطور

 ترجمه کرده‏ اید؟ رفیق ما جواب داد که رحیم را به «مهربان» ترجمه کرده ‏ایم. حضرت

 آیت‏ الله ارباب فرمودند:

 

اگر مقصودتان از رحیم من بودم (چون نام مبارک ایشان رحیم بود) بدم نمى‏آمد که اسم مرا

 به «مهربان» برگردانید؛ اما چون رحیم کلمه‏ اى قرآنى و نام پروردگار است باید آن را

 غلط معنى نکنیم. باز هم اگر

 

آن را به «بخشاینده» ترجمه کرده بودید راهى به دهى مى‏برد، زیرا رحیم یعنى خدایى که

 در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو مى‏کند و صفت «بخشایندگى» تا حدودى این معنى را

 مى‏رساند. بنابر آنچه گفته شد

 

معلوم شد که آنچه در ترجمه «بسم ‏الله» آورده‏اید بد نیست ولى کامل نیست و از جهتى نیز

 در آن اشتباهاتى هست، و من هم در دوران جوانى که چنین قصدى را داشتم به همین

 مشکلات برخورد کردم و از

 

خواندن نماز به فارسى منصرف شدم، تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود اگر به بقیه آیات

 بپردازیم موضوع خیلى غامض‏تر از این خواهد شد. اما من عقیده دارم شما اگر باز هم به

 این امر اصرار دارید،

 

دست از نماز خواندن به فارسى بر ندارید، زیرا خواندنش بهتر از نخواندن نماز به‏ طور

 کلى است.

 

 

در اینجا، همگى شرمنده و منفعل و شکست‏ خورده به حال عجز و التماس از حضرت

 ایشان عذرخواهى مى‏کردیم و قول مى‏دادیم که دیگر نمازمان را به فارسى نخوانیم و

 نمازهاى گذشته را نیز اعاده کنیم، 

 

 

اما ایشان مى‏فرمودند که من نگفتم نماز به عربى بخوانید، هرطور دلتان مى‏خواهد نماز

 بخوانید، من فقط مشکلات این کار را براى شما شرح دادم. 




ولى ما همه عاجزانه از پیشگاه ایشان طلب بخشایش مى‏کردیم و از کار خود اظهار پشیمانى

 مى‏نمودیم. حضرت آیت‏ الله ارباب با تعارف میوه و شیرینى مجلس را به پایان بردند و ما

 همگى دست مبارک

 

ایشان را بوسیدیم و در حالیکه ایشان تا دم در ما را بدرقه مى‏کردند از ایشان خداحافظى

 کردیم و در دل به عظمت شخصیت ایشان آفرین مى‏گفتیم و خوشحال بودیم که افتخارى

 چنین نصیب ما شد که با چنین

 

 

شخصیتى ملاقات کنیم. نمازها را اعاده کردیم و دست از کار جاهلانه خود برداشتیم بنده از

 آن به بعد گاه گاهى به حضور آن جناب مى‏رسیدم و از خرمن علم و فضیلت ایشان خوشه

 ‏ها برمى‏چیدم. 

 





وقتى در دوره دکترى زبان و ادبیات فارسى دانشگاه تهران به تحصیل مشغول بودم، گاهى

 حامل نامه‏ ها و پیغامهاى استاد فقید، مرحوم بدیع‏ الزمان فروزانفر براى ایشان مى‏شدم و

 پاسخهاى کتبى و شفاهى

 

 

حضرت آیت ‏الله را براى آن استاد فقید مى‏بردم و این خود افتخارى براى بنده بود. 



گاهى نیز ورقه‏ هاى استفتائى که به محضر آن حضرت رسیده بود روى هم انباشته مى‏شد و

 آن جناب دستور مى‏دادند که آنها را بخوانم و پاسخ آنها را طبق نظر آن حضرت بنویسم و

 پس از خواندن پاسخ

 

اگر اشتباهى نداشت آن را مهر مى‏کردند که در این مرحله با بزرگواریهاى زیاد از سوى

 آن حضرت مواجه شدم که اکنون مجال بیان آنها فراهم نیست. خدایش بیامرزد و او را

 غریق دریاى رحمت خویش

 

کند. «انّه کریمٌ رحیم».


***دکتر محمد جواد شریعت

 

  • نیم نگاه
۱۶
اسفند
استادى از شاگردانش پرسید:


چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟
آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.
آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.

استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده
این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
  • نیم نگاه
۱۳
اسفند

یک روز بوش و اوباما در یک بار نشسته بودن.

یک نفر میرسه و میپرسه :چیکار دارین می
کنین؟
بوش جواب می ده:"داریم نقشه جنگ جهانی سوم رو
تنظیم می کنیم."
یارو می پرسه:"چه اتفاقی قراره بیافته ؟!
بوش میگه:"قراره ما 140 میلیون مسلمان، و
آنجلینا جولی رو بکشیم !"
یارو با تعجب میگه:" آنجلینا جولی !؟! 

 چرا می خواین آنجلینا جولی رو بکشید؟!
بوش رو می کنه به اوباما و میگه: " دیدی گفتم !
هیچکس تو دنیا نگران 140 میلیون مسلمان نیست!!










خود تو هم همین سئوال اومد تو ذهنت ،
نگو نــــــــــــــــــه


  • نیم نگاه
۰۹
اسفند
روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.
یکی گفت: "جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟"
ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمی‌داند. من
وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌وقت از آن غافل نمی‌شوم
  • نیم نگاه
۰۶
اسفند
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

 
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،

با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

 

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

 
گفت: عزیزتر از هر چه هست،
اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان

چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود

 

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

 
گفت: بارها صدایت کردم،
آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،
توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد

بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید

 

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

 
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

 
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی

وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

 

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت

 

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت

 
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

جمله آخر:توی یک دنیای شیشه ای زندگی می کنی .... پـــس هیـچ وقـت بـه اطرافت سنگ پرتاب نــــــــــــــــکـــــــ ـن!!
چون اولین چیزی که مــیـــشـــکــنــــه ... دنیــای خــود تـو
  • نیم نگاه