نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها

۲۴ مطلب با موضوع «داستان و جملات کوتاه :: ازدواج و عشق» ثبت شده است

۲۸
مهر

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.


مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟


زنش میگه: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود...


مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.

نتیجه اخلاقی : خانمها همیشه زود قضاوت میکنند.

.

.

سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش!

بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟

زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!!!!!


نتیجه اخلاقی ۲ : متأسّفانه خانمها همیشه درست حس میکنند!!!

  • نیم نگاه
۱۹
مهر

دو تا پیرمرد باهم قدم میزدن،یکمی جلوتر از اونا

هم همسرانشون به آرومی باهم راه میرفتن و حرف میزدن.

پیرمرد اولی رو میکنه به اونیکی و میگه:

من و زنم دیروز رفتیم به رستوران که هم خیلی شیک و با کلاس بود؛

هم خیلی تر و تمیز و هم کیفیتِ غذاهاش عالی بود و از اون مهمتر

قیمت غذاش خیلی مناسب بود!

پیرمرد دوم: عه... چه جالب. واجب شد مام یه شب بریم اونجا!

حالا اسمِ رستورانه چی بود؟

پیرمرد اولی کلی فکر کرد؛کلی به خودش فشار آورد اما چیزی یادش نیومد!

بعد خیلی آروم از پیرمرد دوم پرسید:ببین یه حشره ای هست،پرهای بزرگ و خوشگلی داره

بعضیا هم خشکش میکنن و تو خونه به عنوان تابلو ازش استفاده میکنن،اسمش چیه؟

پیرمرد دوم با تعجب : پــــــــــــــــــــــــروانه؟!

پیرمرد اول با خوشحالی: آره خودشه!

بعد با فریاد رو میکنه به پیرزنها و میگه:

پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم، اسمش چی بود؟!

:|

  • نیم نگاه
۱۹
مهر
در عجبم از دختران که از خدای به این بزرگی فقط یک شوهر میخواهند و از

 شوهر به این درماندگی همه ی دنیا را

  • نیم نگاه
۳۰
شهریور
یه پسری که ماشین benz داره میره سره قرار با نامزدش!
پسر:عزیزم من یه چیزیو بهت دروغ گفتم و الان میخوام بهت راستشو بگم!
دختر:چیو دروغ گفتی؟ پسر:من ازدواج کردم و ۳ تا بچه دارم!
دختر : اوه بابا ترسوندی منو، فک کردم میخوای بگی benz مالِ خودت نیست!

  • نیم نگاه
۲۶
شهریور

یک دکتر معروف:


مادرم میگفت که عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب


اما حالا هزار شب است که پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم.


  • نیم نگاه
۲۴
شهریور

ماجراهای دوستان من

چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند

و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر». 

رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: «مدرک تحصیلی ات چیست »؟

 گفتم: «دیپلم تمام» ! گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه»

رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ 

پدر دختر پرسید: « خدمت رفته ای »؟ گفتم: « هنوز نه » ؛ گفت: « مردنشده نامرد!بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». 

رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟

گفتم: «فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تنلش! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ 

گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ 

گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». 

دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: «باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ».

 برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: «رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ».

گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد».

 رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛

رفتم خواستگاری؛ گفتم:«رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ».

 گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم: « باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ». 

گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ».

برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم! 

  • نیم نگاه
۲۰
شهریور

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را

به آن دنیا ببرم. او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند.

چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد. زن نیز قول داد که چنین کند. 

وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت

 شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.

دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟

زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم.

همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم. البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. درمقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند.



  • نیم نگاه
۰۵
شهریور

زن پاشو محکمتر روی گاز فشار داد ، باید خودشو سریع میرسوند...... نه!!!


صدای برخورد ماشین با سپر گلگیر روبرویی....


ماشین کاملا نو بود و چند روز بیشتر نبود که اونو تحویل گرفته بودند.


چطوری باید جریان تصادف و به شوهرش توضیح میداد.... خدایا!!!


باید مدارکش رو حاضر میکرد. در حالی که از یه پاکت قهوه ای رنگ بزرگ مدارکش رو بیرون میکشید، تکه کاغذی از توی اون زمین افتاد. روی اون با خطی کلفت و شتاب زده نوشته شده بود:


عزیزم در صورت تصادف یادت باشه، که من تو رو دوست دارم نه ماشین رو!


زن اروم گرفت و با لبخندی از ماشین پیاده شد.


وقتی پیرهنمون با اتو میسوزه ، قشنگترین ظرف کریستالمون میشکنه، دیوارهای خونه خط خطی میشه


یادتون باشه هیچکدوم ارزش شکستن دلی رو نداره!


  • نیم نگاه
۳۱
مرداد

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.

پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.

این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...


پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.

پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود !


  • نیم نگاه
۲۶
مرداد

مردی تو یک فروشگاه بزرگ به یه دختر زیبا میرسه و میگه: خانم، من زنمو اینجا گم کردم ناراحت نمی شید اگه کمی با شما صحبت کنم؟ دختر: چرا؟!! مرد: چون هر بار که با یه زن خوشگل صحبت می کنم زنم یهو پیداش می شه!!


  • نیم نگاه