دختـــــــره 8 سالشه از باباش تبلـــــــــــت میخواد
.
.
.
.
اونوقت ما 8 سالمون بــود دستمــــــونو گـــــــــاز میگرفتیم جاش بمونه شبیــــه ساعــــــــت مچــــــی شه...! :|
دختـــــــره 8 سالشه از باباش تبلـــــــــــت میخواد
.
.
.
.
اونوقت ما 8 سالمون بــود دستمــــــونو گـــــــــاز میگرفتیم جاش بمونه شبیــــه ساعــــــــت مچــــــی شه...! :|
بیچاره گوسفند
که دلش به چوپانش خوشه
اما خبر نداره که
اونم دستش با قصاب تو یه کاسه هست
یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.
مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟
زنش میگه: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود...
مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.
نتیجه اخلاقی : خانمها همیشه زود قضاوت میکنند.
.
.
سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش!
بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟
زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!!!!!
نتیجه اخلاقی ۲ : متأسّفانه خانمها همیشه درست حس میکنند!!!
وقتی یک شاگرد شوفر ، مکبر نماز شود ، بهتر از این نمی شود . نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع می کرد و بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالی که بغل دستی هایشان را خیس می کردند ، خود را به نماز برسانند یا اشکال
از بچه ها بود که وضو را می گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می کردند و مکبر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و ان الله مع الصابرین ...
بنده خدا حاج آقا هر ذکر و آیه ای بلد بود می خواند تا کسی از جماعت محروم نماند . مکبر هم کوتاهی نکرده ، چشم هایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد . وقتی برای لحظاتی کسی وارد نشد ، ظاهراً بنا به عادت شغلی اش بلند گفت : یاالله نبود ، ........... حاج آقا بریم .
نمی دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن
دو تا پیرمرد باهم قدم میزدن،یکمی جلوتر از اونا
هم همسرانشون به آرومی باهم راه میرفتن و حرف میزدن.
پیرمرد اولی رو میکنه به اونیکی و میگه:
من و زنم دیروز رفتیم به رستوران که هم خیلی شیک و با کلاس بود؛
هم خیلی تر و تمیز و هم کیفیتِ غذاهاش عالی بود و از اون مهمتر
قیمت غذاش خیلی مناسب بود!
پیرمرد دوم: عه... چه جالب. واجب شد مام یه شب بریم اونجا!
حالا اسمِ رستورانه چی بود؟
پیرمرد اولی کلی فکر کرد؛کلی به خودش فشار آورد اما چیزی یادش نیومد!
بعد خیلی آروم از پیرمرد دوم پرسید:ببین یه حشره ای هست،پرهای بزرگ و خوشگلی داره
بعضیا هم خشکش میکنن و تو خونه به عنوان تابلو ازش استفاده میکنن،اسمش چیه؟
پیرمرد دوم با تعجب : پــــــــــــــــــــــــروانه؟!
پیرمرد اول با خوشحالی: آره خودشه!
بعد با فریاد رو میکنه به پیرزنها و میگه:
پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم، اسمش چی بود؟!
:|
بلوتوث (مهران مدیری) :یک نفر صد سکه دارد، یک نفر دیگه یک سکه....
شما از کدام یک از اینها سکه میگیرید ؟؟؟
قبله ی عالم(محمدرضا هدایتی) : خوب از اونی که یک سکه دارد ... !!!
...
چون اونی که صد سکه داره به هر حال قدرتی برای خودش داره چهار تا آدم دور برش جمع شدن نمیشه رفت طرفش که...
ولی اونی که یک سکه داره خوب کسی رو نداره ، تو سرشم میزنیم ، سکشو میگیریم ، دو تا اردنگی هم بهش می زنیم . یه کم منطقی باش .....!
قهوه ی تلخ ...(مهران مدیری)