نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

نیم نگاه

زیر نظر م.ح.ش

پیوندها

۱۰۳ مطلب با موضوع «داستان و جملات کوتاه» ثبت شده است

۰۸
تیر
 
 
 
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم

که با هر بار تراشیده شدن،
کوچک و کوچک تر میشود…

ولی پدر ...
 
یک خودکار شکیل و زیباست
که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند

خم به ابرو نمیاورد
و خیلی سخت تر از این حرفهاست

فقط هیچ کس نمیبیند
و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

بیایید قدردان باشیم
  • نیم نگاه
۰۸
تیر

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ 

جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش ببینم؟


  • نیم نگاه
۲۳
خرداد

-مارک البیون در کتاب خود تحت عنوان  «ساختن زندگی و امرار معاش» ، درباره یک مطالعه آشکارکننده از سوداگرانی می نویسد که دو مسیر کاملا متفاوت را پس از فراغت از تحصیل دانشگاهی طی کرده اند.

 

وی چنین می گوید:یک بررسی از فارغ التحصیلان دانشکده بازرگانی، سابقه 1500 نفر را از سال 1960 تا سال 1980 مورد مطالعه قرار داده است. در آغاز، فارغ التحصیلان به دو گروه تقسیم شدند.

 

گروه الف: کسانی بودند که گفته بودند می خواستند اول پول درآورند تا بعداً هر کار خواستند بکنند. یعنی اول مشکلات مالی خود را حل و فصل کنند، بعداً به امور دیگر زندگی بپردازند.

 

گروه ب : شامل کسانی بود که ابتدا به دنبال علاقه واقعی خود بودند و اطمینان داشتند که پول عاقبت خود به دنبال آن می آید.

 

چه درصدی در هر گروه وجود داشت؟ از 1500 فارغ التحصیل در مطالعه مورد نظر، کسانی که در گروه الف « اول پول» بودند 83 درصدکل یا 1245 نفر را تشکیل می دادند. گروه ب « اول علاقه واقعی» یعنی خطرپذیرها جمعاً 17 درصد یا 255 نفر بودند.

 

پس از بیست سال 101 نفر میلیونر در کل این دو گروه به وجود امده بود که یک نفر از گروه «الف» و 100 نفر از گروه «ب» بودند …

 

   

 

 

تو آخرت خود را بساز دنیا ذلیلانه به سراغت خواهد آمد

  • نیم نگاه
۱۵
خرداد
رفته بودیم سالن فوتسالِ شهرکمون،بازی کنیم
برگشتنی سوار ماشین دوستم شدیم که بریم خونه،دیدیم یکی از بچه ها داره پیاده میره
دوستم گفت هادی سوار شو برسونیمت.
اومد در رو باز کرد،در که بسته شد،راه افتادیم.دوستم تو راه پرسید: بلوک چندین؟
من گفتم نوزدهن.باز پرسید: ورودی اول؟ گفتم آره.
جلو ورودی که نگه داشت،برگشت گفت هادی جان به سلامت
بعد دیدم یهو سریع چرخید سمت من،چشاشم گرد شده!
سرم رو برگردوندم عقب،دیدم کسی تو ماشین نیست!!
گفتم: اِ ! هادی کو؟ دوستم گفت نکنه پرت شده بیرون! جن،مِن نباشه!
هم تعجب کرده بودیم،هم داشتیم می مردیم از خنده.
همینطور اونجا وایساده بودیم که دیدم داره از اون دور پیاده میاد!
وقتی رسید به ما گفتم هادی چی شد؟ مگه سوار نشدی؟
گفت من در رو باز کردم دیدم ساکاتون اینوره،درو بستم برم از اونور سوار شم که شما راه افتادین رفتین! :)))

  • نیم نگاه
۲۴
ارديبهشت
اندر خاطرات رفقا:

دوستم زنگ زده خونمون ... تلفن بیسیم رو برداشتم رفتم رو بالکن سمت خیابون که ماشین زیاد رد میشه... مغزم کلا هنگ کرده بود ... بهم گفت هستی خونه دیگه بیام امانتی رو ازت بگیرم؟ ...
نمیدونم چه فکری کردم یهو ... با اطمینان گفتم : " نه بابا از صبح بیرونم ... امروزم همه جا ترافیکه فکر نکنم برسم !!!!!
دوستم ... :O
من ... ;|
میگه مرتیکه من زنگ زدم خونه ات ... :-%
من ... :((((

  • نیم نگاه
۰۴
فروردين
بچه ها بیاین، میخوام با واقعیت زندگی آشناتون کنم!...

ادامه مطلب

  • نیم نگاه
۰۳
فروردين
مردها سه تا آرزو دارن :
- اونقدر که مامانشون می گن خوش تیپ باشن !
- اونقدر که بچه شون می گن پولدار باشن !
و مهمتر از همه اینکه :
- اونقدر که زنشون شک داره زن داشته باشن !!!
  • نیم نگاه
۰۳
فروردين
۲ تا زن توی اتوبوس برای یک صندلی خالی دعواشون میشه
راننده میگه اونی که مسن تره بشینه روی صندلی
هر ۲ تا زن به هم نگاه کردن و صندلی خالی ماند !

  • نیم نگاه
۱۸
اسفند
فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مأمور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند.
فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید:
"ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟"
سردار پاسخ داد:
"ای فرمانروا، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود."
فرمانروا پرسید:
"و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟"
سردار گفت:
"آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!"
فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.

سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید:
"آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟"
همسر سردار گفت:
"راستش را بخواهی، من به هیچ چیزی توجه نکردم."
سردار با تعجب پرسید:
"پس حواست کجا بود؟"
همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت:
"تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می‌کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!"
  • نیم نگاه
۱۸
اسفند

پیرمرد نشست کنار سفره و گفت: آخه زن یه حرف رو چند بار باید بهت زد تا حالیت بشه مگه هزار بار بهت نگفتم من ما...کا...رو...نی دوست نـ...دا...رم. باید مثه دفعه ی قبلی بشقاب رو پرت کنم گوشه ی اتاق تا شیر فهم بشی؟ دفعه های قبلی حداقل شله نمی شد این دفعه که دیگه حسابی گند زدی. چرا چیزی نمی گی. همین جور نشستی منو نگاه می کنی که چی؟ مثلا می خوای مظلوم نمایی کنی نه؟ اه نمکم هم که نداره. آب هم که سر سفره نیست. پس تو چه غلطی می کنی توی این خونه.پیرمرد جمله ی آخر را که گفت چند لحظه ای سکوت کرد اشک توی چشمهایش جمع شد و به قاب عکسی که پای سفره به دیوار تکیه داده بود نگاه کرد. روبان سیاهی گوشه عکس پیرزن نشسته بود.

 

  • نیم نگاه